ای با تو گشته گویا، آوا، نوا، ترانه
در شوق با تو بودن، دارد دلم بهانه
ترگشته دفتر من، از مثنوی چشمم
کی شاعری سروده، چون چشم من ترانه
هر شب به یاد رویت، خواندم نماز باران
وقتی که استجابت، زد در دلم جوانه
طرح دوباره ای زد، رنگین کمان خود را
از چشم شرجی من، دریای بیکرانه
چون شعله های آتش، احساس غربت من
با هر نفس کشیدن، از دل کشد زبانه
در راه تو نشاندم، فانوس دیده ام را
شاید شبانه آیی، ای دلستان! به خانه
هر روز همچو مجنون، آواره ام به صحرا
هر شب تو را سرودم، با گریه شبانه
وقتی بهار چشمت، می خواندم به گلشن
کی بلبل دل من، دارد هوای لانه
از جذر و مد چشمم، وصل و فراق پیداست
از غیبت و حضورت، بهتر از این نشانه؟!
ای عقل سبز عاشق، سرخ از بیان حسنت
روح غزل! که داری در سینه آشیانه
شاید شبی بیایی، در بزم انتظارم
تقدیم تو نمایم، یک شعر عاشقانه
پیوسته می تراود، بر قلب زار عاشق
از چشم شرقی تو، اشراق شاعرانه